او هیچوقت قانون سه سوال را رعایت نکرد.
رئیس ما هر پنجشنبه بعدازظهر شروع می کرد در فروشگاه قدم زدن. ظاهراً در تقویمش روزی را برای «درگیر شدن با اپراتورها» اختصاص داده بود. همیشه همان روش سوال پرسیدن رندوم و عجلهای را در پیش میگرفت.
او میپرسید: «اوضاع چطوره؟»
من جواب میدادم: «خوبه، اوضاع شما چطوره؟»
او میگفت: «بد نیست. اما بگذارید به شما بگویم که…» و سپس پنج دقیقه بعدی را در مورد خودش، همکارانش، رئیسش یا خانوادهاش صحبت میکرد.
من؟ من میایستادم و گوش میدادم و بعد برای اینکه فکر کند به حرفهایش علاقهمند هستم اما سرم شلوغ است درحالیکه گه گاه با او تماس چشمی برقرار میکردم به راه خود ادامه میدادم. چون او خیلی آزاردهنده بود اما هنوز هم رئیس من بود. تا وقتی که رئیس به سراغ شخص دیگری میرفت به این کارم ادامه میدادم.
مانند بقیه مدیرها او هم مدیر خوبی بود. اما هیچیک از ما واقعا او را دوست نداشتیم و من الان دلیلش را متوجه میشوم.
قانون طرح سه سوال
قانون سه سوال بر اساس پژوهشی از هاروارد که در سال 2017 در مجله شخصیت و روانشناسی اجتماعی منتشر شد ایجاد شده است. بر اساس این قانون پرسیدن یک سوال و سپس پرسیدن حداقل دو سال دیگر به شکل قابلتوجهی باعث میشود میزان محبوبیت شما بالاتر برود.
نویسندگان مقاله در این مورد نوشتهاند:
ما برای یاد گرفتن و آشنا شدن با چیزهایی که دیگران میدانند (اطلاعات، داستانها، ترجیحات، ایدهها، افکار و احساسات آنها) و همچنین به اشتراک گذاشتن چیزهایی که خودمان میدانیم با دیگران گفتگو میکنیم و در این میان تصوری که دیگران از ما دارند را هم مدیریت میکنیم.
زمانی که سوالات بیشتری میپرسیم، در نگاه دیگران بهعنوان فردی پاسخگو شناخته میشویم. پاسخگویی یک مهارت ارتباطی است که شامل گوش دادن، درک کردن، تصدیق کردن و اهمیت دادن است. بله بر اساس قانون سه سوال باید چند سوال بپرسید، واقعاً به جواب آنها گوش بدهید و سپس میبینید که مردم از شما بیشتر خوششان میآید. حتی لازم نیست زیاد حرف بزنید. عجیب به نظر میرسد؟ اگر کمی بیشتر این موضوع را بررسی کنیم متوجه میشوید که خیلی هم عجیب نیست.
قانون سه سوال: بیشتر از حرف زدن باید گوش کنیم
پژوهشی در دانشگاه سانتا باربارای کالیفرنیا در سال 2012 نشان میدهد، تقریباً 40 درصد از مکالمههای روزمره ما صرف تعریف کردن از تجربههای درونی برای دیگران میشود. تجربهها، نه حقایق یا آموزش یا مکالمههایی که به نتیجه برسد، اینها بخش دیگری از مکالمات روزمره ما را تشکیل میدهند. برای مثال، وقتی به همکار خود میگویید نمیتوانید کارتان را در فرصت مشخص شده تحویل دهید و به خاطر اینکه این تاخیرها به یک مشکل همیشگی تبدیل شده اند ناامید شدهاید. دیگر خسته شدهاید که با مشتریها تماس بگیرید و بگویید محموله آنها به موقع نمیرسد و… این ها نمونه ای از بیان تجربیات درونی در مکالمات روزمره است.
چرا ما زمان زیادی را صرف صحبت در مورد افکار و احساسات خود میکنیم و به قانون سه سوال توجهی نداریم؟ معمولاً نمیتوانیم جلوی این کار خود را بگیریم. همان پژوهش قبلی ثابت کرده است که صحبت کردن در مورد خودمان به صورت حضوری یا در رسانههای اجتماعی باعث افزایش فعالیت مغز در مناطقی میشود که با احساس پاداش و رضایت ناشی از غذا، پول و رابطه جنسی مرتبط هستند.
همانطور که کلنل جسپ (Colonel Jessep) میگفت (در فیلم بالا ببینید) ما میخواهیم در مورد خودمان حرف بزنیم. ما نیاز داریم که در مورد خودمان حرف بزنیم. پس زمانی که به مردم کمک میکنید در مورد خودشان حرف بزنند آنها شما را به عنوان یک فرد اهل گفتگو میشناسند حتی اگر خیلی کم حرف بزنید. آنها احساس بهتری در مورد خودشان پیدا میکنند چون حس میکنند شما به آنها اهمیت میدهید. نه بهعنوان همکار یا کارمند یا دوست کاری بلکه به عنوان یک شخص. همه اینها به نوبه خود باعث میشوند آن شخص از شما خوشش بیاید.
اشتباه رئیس من همینجا بود که از قانون سه سوال استفاده نمیکرد. او یک سوال میپرسید اما به جوابش اهمیتی نمیداد چون دنباله ی بحث را نمیگرفت.
سوالاتی مرتبط با پاسخ طرف مقابل بپرسید
بر اساس پژوهش هاروارد:
به طور مشخص، طرح سوالاتی که برگرفته از جواب های دیگران هستند، نشان از بهتر گوش دادن، درک بیشتر و اهمیت دادن شما میشود. نحوه پاسخگویی کسی که سوال میپرسد هم احتمالاً به نوبه خود باعث میشود کسی که سوال را جواب میدهد بیشتر از او خوشش بیاید.
یعنی اولین سوالی که میپرسید باید ارزش پرسیدن داشته باشد یا بعد از سؤالات مربوط به «احوال پرسی» آماده پرسیدن سوال دیگری بشوید. رئیس من میتوانست بپرسد کار چطور پیش میرود یا من در مورد کارمندانم چه نظری دارم یا چیزی در مورد خانوادهام یا علایق غیر کاریام بپرسد (اگر فرض کنیم او همه چیز را در مورد شخص من میدانست که اینطور نبود چون او هیچوقت چنین سؤالاتی هم نمیپرسید.)
قانون سه سوال: بر روی حرفهای مخاطب خود تمرکز کنید
پس فقط کافی بود او بر اساس قانون سه سوال چند سوال دیگر بپرسد. برای مثال بپرسد چهچیزی خوب یا بد پیش میرود و سپس دلیلش را بپرسد یا اینکه من چه ایدههایی ممکن است داشته باشم. یا برای رفع چه موانعی به کمک نیاز دارم. یا فکرم، احساسم، باورم یا چیزی که به آن اهمیت میدهم چیست. مهمتر از همه اینکه او باید از وسوسه بیان کردن نظرات خود اجتناب میکرد. باید در برابر اشتراکگذاری افکار، احساسات یا تجربههای خود مقاومت میکرد و تمرکزش را روی من میگذاشت. حتی اگر کار سختی بود اما بر اساس تحقیق هاروارد:
دلیل اینکه برخی افراد سوال نمیپرسند ممکن است این باشد که خودخواه هستند و بر روی بیان افکار، احساسات و باورهای خود تمرکز میکنند و علاقه کمی به شنیدن حرفی که دیگران میخواهند بزنند دارند یا اصلاً هیچ علاقهای ندارند. از طرف دیگر بعضی از مردم ممکن است سوال پرسیدن را هم در نظر بگیرند، اما فکر کنند حرف زدن درباره خودشان خیلی راحتتر است. مخصوصا زمانی که عصبی یا نامطمئن هستند یا بهخاطر اینکه سعی دارند تأثیر اول خوبی روی شخص مقابل بگذارند و فکر می کنند عقب کشیدن از مکالمه بدترین کاری است که می توانند انجام دهند ( این بهترین کاری است که از دستشان برمیآید)
چطور سه سوال بپرسیم؟
روش استفاده از قانون سه سوال اینگونه است: فرض کنید افراد غریبهای را دیدهاید. به محض اینکه اطلاعات مختصری در مورد آنها به دست آوردید، بپرسید: چطور یا چرا کارشان را انجام میدهند یا انجام دادن این کار چه حسی دارد، آنها چه چیزی را در مورد کارشان دوست دارند، چه چیزی از آن یاد گرفتهاند و چه توصیهای ممکن است داشته باشند.
زمانی که متوجه میشوم کار یک نفر چیست حرف مورد علاقهام را میزنم «به نظر میرسد کار خیلی سختی دارید.» چون کار همه سخت است و زمانی که شما این حقیقت را درک و تصدیق کنید مردم به صورت طبیعی یخشان باز میشود و در مورد خودشان صحبت میکنند. چون هیچکس توجه کافی برای کاری که انجام میدهد را دریافت نمیکند.
پرسیدن حداقل دو سوال که به صورت هوشمندانهای مرتبط با جوابهای فرد باشند نشاندهنده احترام شما به تجربهها، دانش، نظرات و… طرف مقابل است. این ثابت میکند که شما به عنوان یک شخص به آنها احترام میگذارید. استفاده از قانون سه سوال نه تنها باعث میشود بیشتر دوست داشتنی شوید بلکه به شما کمک میکند پایه و اساس یک رابطه واقعی را هم ایجاد کنید. این یک رابطه برد برد است.