نویسنده مجموعه سیمپسون ها: خلق شوخی‌هایی ماندگار

تقریباً بیست سال است که جان سوارتز وِلدر (John Swartzwelder) نویسنده طنزنویسِ گوشه‌گیر، اسرارآمیز و تقریباً افسانه‌ای، مجموعه «سیمپسون‌ها» را ترک کرده است و هنوز هم تا به امروز یکی از بزرگ‌ترین تعریف‌هایی که به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها (یا در کل به عنوان یک نویسنده ژانر طنز) می‌توانید دریافت کنید این است که شوخی شما را با عبارت «سوارتز ولدری» توصیف کنند. این کلمه برای توصیف شوخی‌هایی به کار می‌رود که ناگهانی ظاهر می‌شوند، هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند چیزی شبیه به آن بنویسد و به شکلی به نظر می‌رسد که انگار هیچ‌وقت کسی آن را ننوشته و از قبل وجود داشته است. 

برای درک این موضوع شوخی زیر را در نظر بگیرید که توسط “سوارتز ولدر” در زمانی که نویسنده مجموعه سیمپسون ها بود نوشته شده است؛ این شوخی در فصل 8 در قسمت «هومر در متمم هجدهم» دیده شد. در این قسمت زمانی که هومر بیرون از یک مغازه و روی چند بشکه می‌ایستد و لیوان مشروبش را به سمت جمعیتی که اطرافش جمع می‌شوند می‌گیرد و می‌گوید: «به سلامتی الکل که دلیل مشکلات و راه حل تمام مشکلات زندگی است.» 

نویسنده مرموز که فقط صدای او را شنیده‌ایم

سوارتز ولدر به عنوان «یکی از بزرگ‌ترین ذهن‌های کمدی تمام دوران‌ها» شناخته می‌شود. او به خاطر حفظ حریم خصوصی خود مشهور است و هیچ‌وقت مصاحبه نمی‌کند. عکس‌های کمی از او در دسترس است اما در انیمیشن سیمپسون‌ها چند دفعه به عنوان شخصیت مهمان حضور داشته است. برای مثال یک بار در نقش یک بیمار روانی در بیمارستان بود. صدای او را فقط می‌توانید در DVD تفسیر نویسندگان سیمپسون‌ها در قسمت «خانواده کارتریج» (فصل 9 قسمت 5) بشنوید. وقتی او را مجبور کردم تلفنی با هم مصاحبه کنیم در خانه مشغول پختن استیک بود و خوش‌برخورد و مودب به نظر می‌رسید ولی مشتاق بود این مصاحبه را که یک ساعت و بیست و چهار دقیقه طول کشید زودتر تمام کند. 

حقایقی در مورد نویسنده مجموعه سیمپسون ها

چند واقعیت قطعی در مورد این نویسنده مجموعه سیمپسون ها وجود دارد. سوارتز ولدر در سال 1949 در سیاتل متولد شد و چند سال به عنوان نویسنده تبلیغات در شیکاگو کار کرد. او برای یک جایگاه شغلی در برنامه Late Night درخواست داد اما بعد از یک مصاحبه ناراحت کننده با مجری این برنامه یعنی دیوید لترمن (David Letterman) استخدام نشد. 

در سال 1985 قبل از اینکه برای مجموعه سیمپسون‌ها کار کند در یکی از فصل‌های دشوار برنامه « Saturday Night Live» کار کرد و با مشارکت در یک فیلم کمدی کمی معروف شد. تعداد اپیزود هایی که او برای مجموعه سیمپسون‌ها نوشته است 59 قسمت و بیش از هر نویسنده دیگری در تاریخ این مجموعه است.

تخصص سوارتزولدر در سیمپسون‌ها خلق شخصیت‌های تاریک در فضای عجیب و قدیمی آمریکا بود. شخصیت‌هایی مانند نوازنده‌های دوره‌گرد بانجو، عروسک‌های خیمه شب بازی سیگاری، بازیکن‌های بیسبال قرن نوزدهم، بچه‌های کارناوال با موهای دم موشی و آدم‌های قدیمی  بدون شلوار و آوازخوان.

 بعد از اینکه سوارتزولدر در سال 2003 مجموعه سیمپسون‌ها را ترک کرد اولین رمان از 13 کتاب خود را نوشت و خودش آن را منتشر کرد. در همه این کتاب‌ها (به جز دو مورد از آن‌ها)، یکی از شگفت‌انگیزترین شخصیت ها در کتاب‌های کمدی وجود دارد. این شخصیت فرانک برلی (Frank Burly) است؛ او یک کارگاه خصوصی بی‌صلاحیت است که گاهی در زمان هم سفر می‌کند. هیچ یک از این کتاب‌ها بیش از 160 صفحه نیستند و همه آن‌ها مثل یک ستاره متراکم با موادی بیش از آنچه از نظر فیزیکی ممکن باشد با هم مرتبط هستند. 

مصاحبه با سوارتزولدر

اخیراً به مدت یک ماه و نیم از طریق ایمیل با سوارتزولدر نویسنده مجموعه سیمپسون ها مصاحبه کردم. او با صبر و حوصله، به بیشتر سؤالاتم در مورد نوشتن شوخی‌های بهترین قسمت‌های سیمپسون‌ها که بدون شک بهترین طنز در قرن اخیر هستند پاسخ داد. مصاحبه ما برای شفافیت بیشتر و تنظیم طول مصاحبه ویرایش شده است. 

از معدود عکسهای سوارتزولدر

سوارتزولدر

طنز نویسی یک شغل راحت

زمانی که درخواست کردم با من مصاحبه کنید شما گفتید معمولاً این کار را انجام نمی‌دهید اما نام مجله The New Yorker  همیشه برای شما جذابیت خاصی داشته است. از طرفداران قدیمی این مجله هستید؟

The New Yorker  خانه بسیاری از نویسنده‌هایی بود که در کودکی آن‌ها را دوست داشتم به ویژه نویسنده مورد علاقه‌ام رابرت بنچلی (Robert Benchley). بنچلی زمانی که حس و حالش را داشت به شکل فوق‌العاده‌ای خنده‌دار می‌شد و به نظر نمی‌رسید برای این کار تلاشی بکند.

 به نظر می‌رسید تمام کاری که او و دوستانش در میزگرد Algonquin  انجام می‌دادند این بود که بازی‌های احمقانه انجام دهند و سعی کنند یکدیگر را بخندانند، گاهی هم برای نوشتن داستانی که قرار بود برنده جایزه پولیتزر شود مهمانی را ترک می‌کردند. 

عدم از اینکه ده سال استعداد خود را به این شکل تلف کردند همه آن‌ها معروف و ثروتمند شدند و هر جایزه‌ای که بتونید فکرش را بکنید برنده شدند و سپس مجله The New Yorker را تاسیس کردند. این ماجرا درس واضحی برای من داشت: طنزنویسی راهی برای پیشرفت و راحت‌ترین کار روی سیاره زمین بود. 

هنوز هم فکر می‌کنید طنزنویسی راحت‌ترین کار روی سیاره زمین است؟

خیر آقا، این‌طور فکر نمی‌کنم.

الگوهای سوارتزولدر

به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها به جز بنچلی و نویسنده‌های الگونکوین، برای نوشتن طنز تحت تأثیر چه نویسنده‌هایی بودید؟ 

اولین قهرمان کمدی من استیو آلن (Steve Allen) بود. او بدون اینکه تلاش کند هم بامزه بود و درحالی‌که بزرگ‌سالان اطراف من هرشب با خستگی به خانه می‌آمدند و این‌طور به نظر می‌رسید که دنیا برای آن‌ها تمام شده است، ظاهراً آلن تمام هفته را می‌خوابید، عصر یکشنبه از تخت خواب بیرون می‌آمد، خودش را به استودیو می‌رساند و با دوستانش، تماشاچیان و شاید هم الویس پریسلی به مدت یک ساعت شوخی می‌کرد. سپس می‌گفت «شب همگی به خیر» و به تختخوابش برمی‌گشت. این تأثیر زیادی بر من گذاشت. 

آیا طنزنویسی یک شغل راحت است؟

طوری صحبت می‌کنید انگار به دنبال یک شغل راحت بوده‌اید اما شما به عنوان یکی از فعال‌ترین طنزنویسان تاریخ تلویزیون شناخته می‌شوید. دلیل انتخاب طنزنویسی این بود که می‌خواستید یک کار راحت داشته باشید یا اینکه می‌خواستید مسئولیت سرنوشتتان را خودتان بر عهده بگیرید؟ 

درست زدید به هدف. مهم‌ترین جذابیت نوشتن این است که از نظر تئوری می‌توانید همه جا این کار را انجام دهید. من خودم را در حال موج‌سواری در استرالیا و طراحی داستانِ رمانِ کمدی پرفروش بعدی‌ام یا درحالی‌که آخرین شوخی خودم را از بالای یک کوه ایمیل کرده بودم تصور می‌کردم. وقتی شروع کردم همه چیز به همین شکل به نظر می‌رسید. با این حال در زندگی واقعی اغلب اوقات مجبور هستی خودت را به یک دفتر برسانی و با زنجیر به یک میز ببندی. 

 

چه چیزی در مورد نوشته‌های بنچلی وجود داشت که برای شما به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها جذاب بود؟ زمانی که کتاب‌های شما را می‌خوانم معمولاً یاد سیدنی جوزف پرلمن (S. J. Perelman) می‌افتم. زیرا در آثار هر دو شما یک عنصر وحشیانه و پوچ وجود دارد، یعنی «امکانِ اینکه بتوانیم یک شوخی را در هرجایی انجام دهیم حتی اگر به قیمت از دست رفتن طرح یا واقع‌گرایی داستان تمام شود». همچنین پِرِلمن (Perelman) در مسخره کردنِ استایل کارآگاهی پالپ (pulp) بسیار ماهر بود، چیزی که در کتاب‌های شما هم دیده می‌شود. 

پرلمن عالی بود. در واقع نوشته‌های بنچلی هم درست مانند کارهای پرلمن جنون‌آمیز بودند و او این کار را خیلی خوب انجام می داد و شاید حتی بهتر از پرلمن این کار را می کرد. پرلمن هر شوخی که به ذهنش می‌رسید را در هر جمله‌ای می‌چپاند و قطعات آن را به حدی صیقل می‌داد که دیگر نمی‌توانستند از این جنون‌آمیزتر باشند.

 داستانی در مورد روزی وجود دارد که یکی از دوستانش با او تماس گرفته بود و پرلمن به او گفت: «وقتی این جمله را تمام کنم با شما تماس می‌گیرم.» او روز بعد با دوستش تماس گرفت و گفت: «خیلی خب چه می‌خواستی بگویی؟»

زمانی که برای اولین بار کارهای پرلمن را خواندم کاملاً فراتر از حد درک من بودند. تا جایی که من میدانم، نصف کلماتی که او از آن‌ها استفاده می‌کرد در دنیای واقعی وجود نداشتند و من آن زمان 12 ساله بودم که متوجه شدم یکی از ما دو نفر دیوانه است. بعدا وقتی شغل نویسندگی را برای امرار معاش انتخاب کردم چند کلمه اسرارآمیز دیگر را در نظر گرفتم و دوباره کارهای او را خواندم و آنجا بود که از طرفدارانش شدم.

امرار معاش از راه طنزنویسی 

قبل از اینکه نویسنده مجموعه سیمپسون ها باشید، چطور شد که فکر کردید شما هم می‌توانید یک طنزنویس شوید؟ با طنزنویسی آشنا بودید؟ کسی را می‌شناختید که با یک نویسنده طنزنویس آشنا باشد؟ 

در طول دوران کودکی‌ام هیچ نویسنده طنز نویسی را نمی‌شناختم و نشنیده بودم کسی در شهر از این راه امرار معاش کند، به همین خاطر هم این برای من کمی انتخاب غیرعادی بود. از آنجایی که غیرعادی بود نمی‌دانستم از کجا باید کارم را شروع کنم. وقتی به مردم می‌گفتم به جای جابجا کردن کیسه‌های سیمان می‌خواهم طنز بنویسم و تبدیل به یک گنجینه ملی شوم، آن‌ها نگاه‌های عجیبی به من می‌انداختند. بعضی از مردم فکر می‌کردند من ممکن است احمق باشم ولی بقیه دوستانم مطمئن بودند که احمق هستم. 

اما من فکر کردم اگر بنچلی، تواین (Twain) و شکسپیر (Shakespeare) توانستند این کار را انجام دهند پس من هم می‌توانم. زمانی که تازه حرفه سرگرم کننده‌ام را شروع کرده بودم به شکل عجیبی مقاله‌ای را خواندم که می‌گفت به دلیل دوره سختی که در آن زندگی می‌کنیم در سال‌های اخیر آثار طنز هم تبدیل به طنز تلخ شده‌اند. 

چه مقاله‌ای بود؟

این مقاله در مجله‌ای در دهه 60 منتشر شده بود و در واقع در مورد این موضوع بود که جنگ سرد به حدی همه را ناامید کرده است که دیگر هیچ‌کس از طنز خیالی آن زمان لذت نمی‌برد. در آن مقاله نوشته شده بود اگر رابرت بنچلی الان زنده بود از گرسنگی تلف می‌شد. مردم حالا تمایل دارند به یک طنز تلخ و سخت بخندند. زمان من و بنچلی تمام شده بود. 

جالب است که می‌بینیم در حال حاضر چطور کمدی به چیزی که تلخی و سختی کمتری دارد تبدیل شده است اما زبان تیز و نبوغ موجود در آن از بین نرفته است. شما به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون‌ها و در کتاب‌هایتان به خوبی این موضوع را ثابت کرده‌اید.

دقیقا.

سیمسونها

اولین متن طنزی که نوشتید را به خاطر می‌آورید؟

بله، بیشتر هم به خاطر اینکه بازخوردها نسبت به آن متن خیلی حیرت‌انگیز بودند. تازه یاد گرفته بودم چطور باید حروف را تبدیل به کلمه کنم پس تصمیم گرفتم یک نمایشنامه بنویسم. تنها چیزی که در مورد نمایشنامه به جز دو خط آخر آن به خاطر دارم این است که خنده‌دار بود. اما وقتی آن را با صدای بلند برای خانواده‌ام خواندم هیچ‌کس نخندید! فقط لبخندهای حمایت‌گرانه زدند و سرشان را تکان دادند. من متوجه نمی‌شدم مشکل از کجاست. 

اما بعد به دو خط آخر رسیدم که قرار بود شوخی بزرگ پایانی را تنظیم کنند. این دو خط به این شکل بودند: «این نمایشنامه توسط شرکت هواپیمایی سطل زباله برای شما تهیه شده است.» از آنجایی که ما در کشور هواپیماهای بوئینگ زندگی می‌کنیم خانواده‌ام به شدت خندیدند درحالی‌که احتمالاً این دو جمله ارزش آن‌قدر خندیدن را نداشتند. من گیج بودم اما احساس می‌کردم بالاخره کنترل مخاطبانم را در دست گرفته‌ام پس به عقب تکیه دادم و عملا جمله پایانی را با فریاد خواندم: «پی‌نوشت: این بو می‌دهد!!!» اما دوباره همان لبخندهای حمایت‌گرانه و سر تکان دادن‌ها شروع شد. مشخص بود یک ترفندی در طنز نوشتن وجود داشت که من با آن آشنا نبودم. 

حالا که زمانی نویسنده مجموعه سیمپسون ها بوده اید دیگر میدانید آن ترفند چیست؟

نه، جمله «پی‌نوشت: این بو می‌دهد!!!» باید باعث خندیدن آن‌ها می‌شد. من متوجه مشکلش نمی‌شوم.

نویسنده مجموعه سیمپسون ها: کار در آژانس‌های تبلیغاتی

اوایل شما برای Van Brunt & Co کار تبلیغاتی انجام می‌دادید، این اولین دفعه‌ای بود که به صورت حرفه‌ای می‌نوشتید؟ 

اولین کار من با شرکت Hurvis, Binzer & Churchill بود که در آن زمان جذاب‌ترین آژانس تبلیغات بوتیک در شیکاگو بود. با فرستادن نقیضه‌ای که برای یکی از کمپین‌های آن‌ها با عنوان Screaming Yellow Zonkers نوشته بودم در آن شرکت استخدام شدم. بعد از اینکه آنجا مشغول به کار شدم از نویسنده‌هایی که کنار من نشسته بودند پرسیدم ما قرار است چه کار کنیم و آن‌ها گفتند کار ما مربوط به فروختن محصولات است. من گفتم «به نظر خوب است.» من موفق شدم به اندازه کافی با این کار کنار بیایم ولی لازم بود همه صبر و تحمل زیادی داشته باشند. 

چند سال بعد برای کار به شرکت Van Brunt & Co رفتم که این آژانس بوتیک هم برنده جایزه شده بود. چند سال بعد از آن، دو آژانس با هم ادغام شدند و به شکل ناگهانی به کار خود پایان دادند. این تقصیر من نبود، من هنوز آنجا جا نیفتاده بودم که این اتفاق افتاد. اما هر دو آن آژانس‌ها در طی این سال‌ها کارهای فوق‌العاده‌ای انجام دادند، می‌توانید این کارها را چک کنید. 

تبلیغات سیمسونها

Getty Image

تبلیغات ساخته شده توسط سوارتزولدر

من چند مورد از تبلیغات تلویزیونی شما را که مربوط به اواسط دهه هفتاد و قبل از این بودند که نویسنده مجموعه سیمپسون ها شوید مانند سه تبلیغ انیمیشنی برای غذای گربه Kitty را در یوتیوب دیدم. می‌توانید تبلیغات دیگری را که روی آن‌ها کار کرده بودید نام ببرید؟ 

یکی از کمپین‌های تبلیغاتی خاطره‌انگیز یا کمپینی که حداقل برای من خاطره‌انگیز است یک مجموعه تبلیغات رادیویی برای شرکت هواپیمای Continental Airlines بود. در این کمپین باب و ری (Bob and Ray) که قهرمانان من هستند و چند کمدین خوب دیگر همکاری کردند. 

بیشتر تبلیغاتی که انجام دادیم هنوز هم برای من خنده‌دار هستند و فکر می‌کنم زمانی که برای نویسندگی در برنامه «Saturday Night Live» مصاحبه داشتم این تبلیغات تاثیر خوبی گذاشتند. بیشتر کارکنان برنامه S.N.L به اندازه من، باب و ری را دوست داشتند به ویژه ال فرانکن (Al Franken) و تام دیویس (Tom Davis) که آن زمان مجری برنامه S.N.L بودند. بنابراین به نظرم زمانی که با آن تبلیغات پیشرفت کردم مزیت‌های بیشتری کسب کردم. 

وقتی این شرکت ها احتیاج به تبلیغ طنز داشتند به سراغ شما می آمدند؟

نه هیچ زمینه تخصصی مثل طنز مانند چیزی که شما میگویید در شرکت های تبلیغاتی که من می‌شناسم وجود ندارد. همه تبلیغ نویس ها، باید در نوشتن طنز یا مسائل علمی مربوط به شرکت مومبو جومبو یا هر موضوع دیگری که برای کمپین نیاز باشد ماهر باشند. همچنین از این نویسنده‌ها انتظار می‌رود این کار را سریع انجام دهند زیرا زمان تحویل مطالب فردا است. در واقع این تمرین و آموزش بسیار خوبی است. 

نویسنده مجموعه سیمپسون ها: باید دفتر شخصی خودم را داشته باشم

جان هیوز (John Hughes) هم یکی دیگر از نویسندگانی است که در آن زمان (یعنی قبل از اینکه نویسنده مجموعه سیمپسون ها شوید) در آژانس تبلیغاتی شیکاگو کار می‌کرد. او با آزمون معروف تراشیدن با کارت اعتباری در Edge استخدام شد. شما جان را می‌شناسید؟

من و جان چند دوست مشترک داشتیم به همین دلیل هم او را می‌شناسم، اما تنها زمانی که او را از نزدیک ملاقات کردم وقتی بود که او سعی داشت من را برای کار کردن در یکی از بزرگ‌ترین، ثروتمندترین و خسته کننده‌ترین آژانس‌های تبلیغاتی شیکاگو یعنی Leo Burnett استخدام کند. این آژانس تبلیغاتی مانند Charlie the Tuna، Tony the Tiger و چیزهایی مانند این‌ها را ساخته بود.

 من تقریباً استخدام شده بودم چون این کار حقوق خوبی داشت و میزان بازدیدها هم فوق‌العاده بود اما متوجه شدم یک دفتر شخصی برای خودم ندارم. باید در محلی کار می‌کردم که شبیه به غرفه‌های اسب بود و در یک فضای باز بزرگِ پر از غرفه‌های مشابه غرفه اسب قرار داشت. آن چهره‌های غمگین را می‌بینید؟ شما هم قرار است یکی از آن‌ها باشید. 

من همیشه دفتر خودم را داشتم پس آن شغل را رد کردم. مدتی بعد که جان با کارگردانی فیلم در هر ثانیه یک میلیون دلار درآمد داشت با خودم فکر کردم شاید باید آن شغل را قبول می‌کردم. به این شکل وقتی به هالیوود رفت می‌توانستم به او آویزان شوم. وقتی درباره این فکر کنید هیچ مشکلی در مورد غرفه‌های اسب وجود ندارد. اسب‌ها آن‌ها را دوست دارند. 

نویسنده مجموعه سیمپسون ها: کار در تلویزیون

قبل از اینکه نویسنده مجموعه سیمپسون ها شوید از ابتدا چه چیزی باعث شد بخواهید در تلویزیون کار کنید؟

از زمانی که وارد کار تبلیغات شده بودم نامه‌هایی برای برنامه‌های تلویزیونی فرستادم. من به اندازه کافی از کار تبلیغاتی خوشم می‌آمد (سرعت این کار بالابود) اما کار تلویزیونی به نظرم سرگرم‌کننده‌تر بود. البته قطعاً هم همین‌طور است. بالاخره یکی از نامه‌هایی که فرستاده بودم کارساز شد و لِترمن (Letterman) (مجری تلویزیونی) با من تماس گرفت. 

برنامه SNL

استخدام در برنامه SNL

شما به عنوان نویسنده برای برنامه «آخر شب با دیوید لترمن» استخدام شدید اما از روش سنتی این کار را انجام ندادید. جیم داونی (Jim Downey) نویسنده قدیمی S.N.L و نویسنده جدید Late Night به من گفت نامه‌ای که فرستاده بودید شامل یک شوخی روی یک کارت سه در پنج همراه با نام شما بود و هیچ مشخصات دیگری در آن وجود نداشت. 

برایم عجیب است که جیم بعد از این همه مدت هنوز این موضوع را به خاطر دارد. عجیب‌تر این است که چنین ماجرایی را به اشتباه به خاطر دارد. من دو تا سه صفحه جوک همراه با یک نامه شامل نام، آدرس و شماره تلفنم را برای او فرستاده بودم. همه این‌ها داخل یک پاکت نامه با اندازه معمولی بودند که روی آن نوشته بودم «داخل این پاکت، شوخی‌های مجانی است!» بعد جیم به من گفت غیرحرفه‌ای بودن غافلگیرکننده این نامه بود که قانعش کرد پاکت را باز کند. جیم بلافاصله با من تماس گرفت.

او به خاطر اینکه دو سال سعی کرد من را برای S.N.L استخدام کند، گیج شده است. او متوجه شد من دیگر در شیکاگو زندگی نمی‌کنم و آدرس من را ندارد، پس تلاش کرد من را پیدا کند، خدا خیرش بدهد. جیم بالاخره من را در تگزاس پیدا کرد. من در تگزاس آن‌قدر برای آژانس تبلیغاتی Houston کار کرده بودم که مردم من را Tex صدا می‌کردند. 

نویسنده مجموعه سیمپسون ها: کار در برنامه Late Night

قبل از اینکه به عنوان نویسنده سیمپسون ها استخدام شوید چه چیزی باعث شد جذب کار در برنامه Late Night شوید؟

این کار بامزه بود. مهم‌تر از همه این همان نوع نویسندگی بود که من فکر می‌کردم می‌توانم انجام دهم. از من نپرسید چرا استخدام نشدم چون مصاحبه من خوب پیش رفت. وقتی به این موضوع فکر می‌کنم، می‌بینم بهتر است از داونی هم چیزی در این مورد نپرسید. 

بر اساس حرف‌های جیم، شوخی که بر روی آن کارت سه در پنج نوشته بودید به این شرح بود: «تلاش تبلیغاتی مایک فلین، برای شکستن تمام رکوردهای گینِس، این هفته شروع سختی داشت زیرا فقط 5 نسخه از آهنگ «کریسمس سفید» او فروش رفت.»  

این قطعاً یکی از شوخی‌هایی بود که من برای لترمن فرستادم، جیم در این مورد اشتباه نکرده است. 

برنامه SNL

بالاخره چطور توانستید در برنامه S.N.L کار کنید؟ 

جیم من را در Houston پیدا کرد و خواست نمونه کارهایم را به او نشان دهم سپس من را به نیویورک برد و روی یک صندلی کوچک وسط دفتر Franken and Davis و در محاصره کارکنان نشاند. آن‌ها سوالاتی در زمینه طنز می‌پرسیدند، برای مثال بخشی از مکالمه ما به این شکل بود:

– «پرواز شما چطور بود؟»

– «خوب بود.»

-«نظرتان در مورد این کمدین چیست؟»

– «او دیگر از مد افتاده است مگر اینکه شما او را دوست داشته باشید.» 

سپس با لورن مایکلز (Lorne Michaels) ملاقات کردم تا مهر تایید او را هم بگیرم. اولین حرفی که لورن به من زد این بود که «چند سالت است؟» من صادقانه جواب دادم «سی و شش»، لورن حیرت‌زده شده بود و دو نفر دیگری که در اتاق بودند یعنی رابرت داونی جونیور (Robert Downey Jr) و آنتونی مایکل هال (Anthony Michael Hall) که مشغول بازی تگ یا همچین چیزی بودند کار خود را رها کردند و به من خیره شدند. من به سرعت اضافه کردم «ولی احساس می‌کنم جوان‌تر هستم» و لورن گفت «نه نه مشکلی نیست، عیبی ندارد اگر سی و شش ساله هستی.» او به نظر نگران می‌رسید ولی نگرانی‌اش به اندازه‌ای نبود که بر نظر Franken and Davis غلبه کند پس من استخدام شدم. 

حقایقی در مورد برنامه SNL

شما در زمان کار به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها سن بالاتری داشتید. در سال 1985 آل فرانکن 34 ساله و مایکل اودونوگو (Michael O’Donoghue) چهل وپنج ساله بود. نویسنده هِرب سارجنت (Herb Sargent) هم 62 ساله بود. لورن مایکل نگران چه بود؟ 

فرانکن، اودونوگو هرب همه کمدین‌هایی بودند که در S.N.L خودشان را اثبات کرده بودند. من یک تازه کار میانسال در یک برنامه جوان محور بودم، فکر می‌کنم نگرانی لورن به جا بود. 

بسیاری از نویسندگان S.N.L به خاطر جلسات نویسندگی گه هر شب برگزار می‌شود، سیاست‌های محل کار یا زمان محدود برای ایده‌هایشان ابراز ناامیدی کرده‌اند. آیا تجربه خاصی از برنامه‌ای با این ویژگی‌ها دارید؟

من همه چیز S.N.L را دوست دارم و برای من کار کردن در این برنامه خیلی سرگرم‌کننده بود. جلسات نویسندگی که هر شب برگزار می‌شدند یک چالش جالب بود و سیاست‌های محل کار هم عالی بودند و من فقط لازم بود در طی آن سال 18 هفته کار کنم.

نویسنده مجموعه سیمپسون ها: کار با استعدادهای عجیب

در آن فصل بازیگران خیلی جوانی هم در برنامه حضور داشتند مانند داونی جونیور بیست ساله و هال که 17 ساله بود. اما بازیگران مسن‌تری هم مانند رندی کوئید (Randy Quaid) بودند که تجربه زیادی در زمینه طراحی بازیگری نداشتند. هیچ‌وقت نویسنده‌ها احساس نکردند چنین بازیگران بی‌تجربه‌ای مانع کار آن‌ها می‌شوند؟

اصلاً یادم نمی‌آید در این مورد شکایتی شنیده باشم. در آنجا مجموعه‌ای از استعدادهای عجیب و غریب وجود داشت اما آن‌ها فقط به این دلیل که استعدادش را داشتند این کار را گرفته بودند. یادم می‌آید یکی از کارکنان می‌گفت استخدام شدن برای برنامه S.N.L جدید لورن (بعد از جستجوی سراسری استعدادها) مانند این است که یک صندلی در شاتل فضایی گرفته باشید. البته آن سال شاتل فضایی سقوط کرد و همه مسافرانش را کشت. اینکه بازیگران را به خاطر متن بدی که نوشته‌اید سرزنش کنید وسوسه‌انگیز است و من این کار را امتحان می‌کنم ولی فکر نمی‌کنم چنین چیزی برای کسی مهم باشد. 

ایلان ماسک در SNL

طرح‌های پخش شده از سوارتزولدر در SNL

یک مورد از طرح‌هایی که قبل از کار به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها نوشته‌اید و در برنامه SNL پخش شده است را به خاطر دارید؟ 

«بازی پرسش و پاسخ ماشین زمان» با تِری گار (Teri Garr). این طرح در مورد چهار فرد بزرگ‌سال بود که مشغول بازی Trivial Pursuit بودند اما یکی از بچه‌های آن‌ها که نقش او را آنتونی مایکل هال بازی می‌کرد بالای پله‌ها در حال بازی با یک ماشین زمان بود و همه جواب‌ها را تغییر می‌داد. 

همچنین طرح‌های «خط مرگ»، «بچه‌های پشت میله‌ها» و «آن اندرسون‌ها بدشانس» هم پخش شدند. همچنین طرحی به نام «آپدیت آخر هفته» وجود داشت که همیشه حسرت می‌خورم چرا پخش نشد. این طرح به این صورت بود که «این هفته یک تراژدی در دامنه کوه رینیر رخ داد. یک کوهنورد سرگردان مجبور شد برای زنده ماندن افرادی که او را نجات داده بودند بخورد.»

 این شوخی یک خنده شدید در زمان تمرین لباس بازیگران گرفت اما فقط یک خنده شدید و آن هم از یک نفر که آخر سالن نشسته بود. بقیه فقط در سکوت روی صندلی‌هایشان نشسته بودند و منتظر بودند یک نفر برایشان جوک تعریف کند. پس متاسفانه این بخش حذف شد. 

ترک برنامه SNL

بعد از فصل سال 85-86 S.N.L این برنامه را ترک کردید یا اخراج شدید؟  آن زمان هنوز به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها مشغول به کار نبودید.

در واقع هیچ‌کدام. قرارداد من تمام شده بود و مثل بسیاری از افراد دیگری که آن سال در برنامه بودند دیگر از من نخواستند که برگردم. این مانند همان اخراج شدن است البته بدون داد و فریادهای معمول آن. البته چند سال بعد از من درخواست کردند برگردم و من هم قبول کردم اما یک روز قبل از پروازم به نیویورک انجمن نویسندگان (Writers Guild) طولانی‌ترین اعتصاب تاریخ را انجام دادند. من هم تصمیم گرفتم تا زمانی که این اعتصاب تمام می‌شود در لس آنجلس بمانم. 

به عنوان نویسنده برای Nightlife که برنامه گفتگوی شبانه دیوید برنر (David Brenner) بود کار کردم و سپس چند قسمت از سیت‌کام‌های «دیکتاتور»، «زنان در زندان» و «آقای رئیس جمهور» را نوشتم. 

مجموعه‌های نویسنده مجموعه سیمپسون ها

«زنان در زندان» یک سیت‌کام در مورد… زنان در زندان بود؟

بله از نام مجموعه همه چیز مشخص است.

موضوع «دیکتاتور» و «آقای رئیس جمهور» چه بود؟ شاید مردم در مورد کارهای دیگر نویسنده مجموعه سیمپسون ها کنجکاو باشند.

«دیکتاتور» در مورد یک دیکتاتور خارجی بود که دولت آمریکا در جریان یک کودتا او را نجات می‌داد و به آمریکا می‌برد. او در آمریکا همراه با خانواده و ژنرال مورد علاقه‌اش در یک لباسشویی در محله کویینز مستقر می‌شد. کریستوفر لوید (Christopher Lloyd) در نقش دیکتاتور بازی می‌کرد. «آقای رئیس جمهور» در مورد رئیس جمهور بامزه و سرگرم‌کننده ما جورج سی اسکات (George C. Scott) بود. 

من برای هریک از مجموعه‌های «زنان در زندان» و «آقای رئیس جمهور» فقط یک متن نوشتم و احتمالاً فقط دو خط از متن من در کل به پخش رسید. جمله ساده‌ای مثل «سلام آقای رئیس جمهور!» یا چیزی شبیه به این. فقط دو قسمت از «دیکتاتور» فیلم‌برداری شد که یکی از آن‌ها را من نوشته بودم. 

 

نویسندگی برای مجله راهی به سوی مجموعه سیمپسون ها

بیایید در مورد «Army Man» که یک مجله کمدی کم حجم و کوچک که طنزنویس جورج مایر (George Meyer) در اواخر دهه 1980 سردبیری آن را می کرد، صحبت کنیم؛ مشکلی که در مورد این مجله وجود داشت این بود که تیراژ آن هیچ‌وقت بیشتر از هزار نسخه نمی‌شد، اما این مجله خیلی سریع طرفداران خاص خودش را پیدا کرد. 

این یک مجله باشکوه است. من شوخی‌های خوب زیادی در مجله Army Man نوشتم مثل این شوخی «آن‌ها می‌توانستند کِندی‌ها را بکشند ولی چرا نمی‌توانند یک فنجان قهوه درست کنند که طعم خوبی بدهد؟» همچنین بر روی یک کاریکاتور کار کردم که مرغ‌های زیبایی در آن کشیده بودند. یکی از مرغ‌ها وسط جاده مرده بود و بقیه مرغ‌ها شیون می‌کردند «چرا؟ چرا؟» این طرح کلاسیکی بود. منقار مرغ‌ها هم خیلی بی‌نقص کشیده شده بود. 

سیمپسون ها

استخدام به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها

آیا این حقیقت دارد که سم سایمون (Sam Simon)، تهیه کننده و نویسنده مجموعه سیمپسون‌ها، آن‌قدر تحت تاثیر مجله Army Man  قرار گرفته بود که بیشتر افرادی که برای آن مجله کار می‌کردند از جمله شما را استخدام کرد؟

به خاطر مجله Army Man  بود که اولین مصاحبه‌ام را با سم سایمون و مت گرینینگ (Matt Groening) انجام دادم و همین هم باعث شد اولین فیلم‌نامه‌ام را با عنوان «بارت ژنرال» بنویسم اما قبل از نوشتن سه قسمت به عنوان نویسنده رسمی استخدام نشده بودم. مجموعه سیمپسون‌ها تا اواخر سال 1989 بودجه کافی برای استخدام نویسنده تمام وقت نداشت البته آن‌ها در حال حاضر بودجه کافی دارند.

نویسنده های مجموعه سیمپسون ها آزاد هستند

به نظر می‌رسد یک نویسنده مجموعه سیمپسون ‌ها می‌تواند آزادانه هر کاری می‌خواهد انجام دهد. در این مجموعه نسبت به مجموعه‌های دیگر آزادی عمل بیشتری وجود دارد. به نظر شما این حقیقت دارد؟

بله. به لطف قراردادی که (تهیه کننده اجرایی) جیم بروکس (Jim Brooks) داشت، مدیران فاکس اجازه نداشتند به هیچ نحوی در مجموعه سیمپسون‌ها دخالت کنند البته ما یادداشت‌های مربوط به سانسور را دریافت می‌کردیم. نسخه‌های پیش‌نویس فیلمنامه برای مدیران اجرایی ارسال نمی‌شد و آن‌ها حتی با وجود این‌که تمایل زیادی داشتند نمی‌توانستند در جلسات خواندن فیلمنامه شرکت کنند. تنها کاری که باید انجام می‌دادیم راضی کردن خودمان بود. 

این یک روش خیلی خطرناک برای اجرای یک برنامه تلویزیونی است و باعث می‌شود هنرمندان مسئول هنر خودشان باشند اما در نهایت این روش خوب جواب داد. این مجموعه به مدت سی سال درآمد کمپانی فاکس را تامین کرد. درسی در این ماجرا نهفته است. 

سیمپسون ها

اتاق نویسندگان سیمپسون ها 

اتاق مخصوص نویسندگان مجموعه سیمپسون ‌ها برای نسل من شبیه به والهالای (Valhalla) کمدی بود درست مانند برنامه «Your Show of Shows» و اتاق نویسندگان S.N.L برای کسانی که کار خود را در دهه هشتاد آغاز کرده بودند. در آن زمان این برنامه برای شما هم خاص بود؟ 

میدانم بعضی مردم به عنوان خدایان به ما نگاه می‌کنند و شاید هم این درست باشد. من نمی‌خواهم بگویم ما خدا نیستیم. اما ما هیچ‌وقت به این موضوع چندان اهمیت ندادیم زیرا می‌دانستیم همیشه ممکن است در عرض دو ثانیه با خدایان دیگری که پول کمتری می‌گیرند تعویض شویم.

 گروه اصلی خیلی خوب بودند و این به خاطر کاری است که سم سایمون انجام داد. جمع کردن یک گروه نویسنده برای یک برنامه جدید کار سختی است زیرا باید نویسندگانی را پیدا کنید که در کار خود حرفه‌ای هستند اما نمی‌توانند جای دیگری کار پیدا کنند و این یک ترکیب غیر عادی است. به نظر من یکی از استعدادهای بزرگ سم، پیدا کردن این نوع افراد بود. 

آیا مجموعه سیمپسون ها برای کودکان زیادی خشن است؟

در ابتدا به نظر می‌رسید این برنامه می‌تواند یک سیت‌کام تخریب کننده باشد زیرا به صورت انیمیشنی بود. اما در این مجموعه خبری از شوخی‌های معمول شما برای انیمیشن‌ها نیست.

مثال بارز این موضوع می‌تواند برنامه «The Itchy & Scratchy Show» باشد (کارتون کودکان خشونت‌آمیز موش و گربه که در مجموعه سیمپسون‌ها پخش می‌شد). می‌توانستیم صحنه‌های وحشتناکی به کودکان در خانه نشان دهیم البته اگر اول این موارد را به بچه‌های سیمپسون‌ها نشان می‌دادیم. 

به نوعی این کارهای اضافی منتقدان ما را گیج کرد و معترضان را ناکام گذاشت. ما هم با آن‌ها موافق بودیم که بچه‌ها نباید این چیزها را ببینند. با خودمان می‌گفتیم «ما این را اشتباه نشان ندادیم؟ و نگاه کن اینجا موارد اشتباه بیشتری وجود دارد.»

و با وجود تمام این تخریب‌ها مجموعه سیمپسون‌ها یکی از معدود برنامه‌هایی است که هم برای کودکان و هم برای بزرگ‌سالان جذاب است. شما سعی می‌کردید برای کودکان و بزرگ‌سالان بنویسید؟

نه نه. ما فقط سعی می‌کردیم باعث خنده خودمان و یکدیگر بشویم. منظورم طنز نویسان است. این به خاطر تماشاچیان بود. خوشبختانه خیلی از مردم با سنین مختلف به شوخی‌هایی که ما دوست داشتیم علاقه داشتند. 

مجموعه سیمپسون ها

فرآیند نوشتن مجموعه سیمپسون ها

فرآیند نوشتن مجموعه چطور بود؟ یک نویسنده مجموعه سیمپسون ها ایده‌ای را معین می‌کرد، فیلمنامه را می‌نوشتند و دوباره همه برای بازنویسی دور هم جمع می‌شدید؟ 

وقتی من آنجا بودم به همین شکل کارها را انجام می‌دادیم. یک نویسنده داستانی را مشخص می‌کرد، این داستان معمولاً ایده‌ای بود که متعلق به خود نویسنده بود البته نه همیشه. دو روز در اتاق نویسندگان می‌ماندند و همه برای درک بهتر داستان، اضافه کردن شوخی‌ها و… کمک می‌کنند. سپس نویسنده یک طرح کلی می‌نویسد. سپس همه به اتاق برمی‌گردند و تغییرات بیشتر، صحنه‌های اضافی و شوخی‌های بیشتری ارائه می‌دهند.

 نویسنده پیش‌نویس اولیه را می‌نویسد و سپس برای بازنویسی بیشتر آن را به اتاق برمی‌گرداند. بعد از بازخوانی و نمایش انیمیشن، فیلمنامه دوباره بازنویسی می‌شود البته ممکن است در جلسه ی ضبط و بعد از رسیدن انیمیشن پایانی هم فیلمنامه بازنویسی شود. شاید بازنویسی‌های دیگری هم وجود داشته باشد که من فراموش کرده‌ام. اگر یک شوخی بتواند از همه این مراحل جان سالم به در ببرد احتمالاً شوخی خوبی است. 

برنامه زمانی ساخت هر قسمت مجموعه

برنامه زمانی برای یک نویسنده مجموعه سیمپسون ها چقدر پرفشار بود؟ 

با وجود اینکه زمان زیادی برای نوشتن فیلم‌نامه‌ها و شکل دادن به آن‌ها وجود ندارد اما در واقع این کار سرگرم‌کننده‌ای است. سختی کار بر روی مجموعه سیمپسون‌ها این بود که ساخت هر قسمت از ابتدا تا انتها حدود شش تا هشت ماه زمان می‌برد و اگر جزء کارکنان باشید باید به صورت هم‌زمان بر روی بخشی از ده‌ها قسمت کار کنید که هر یک از آن‌ها در مراحل مختلف تکمیل شدن قرار دارند. در واقع این کار طاقت‌فرسایی است یا آن زمان این‌طور بود. احتمالاً حالا دیگر راحت‌ترین کار دنیا است. شما بچه‌های نویسنده امروزی سیمپسون‌ها، اصلاً نمی‌دانید کار چیست. 

آیا این حقیقت دارد که بعد از چند سال کار بر روی مجموعه سیمپسون‌ها به خاطر اینکه می‌خواستید سیگار بکشید مجوز کار دور از دفتر دریافت کردید؟ 

بعد از فصل 4 من مجدداً در مورد قراردادم مذاکره کردم و اجازه کار کردن در خانه را گرفتم. دیگر نمی‌خواستم هر روز سر کار بروم. فکر می‌کنم به خاطر پیر شدن بود و هیچ ربطی به سیگار کشیدن نداشت. 

نویسنده مجموعه سیمپسون ها: غرفه های غذاخوری

این درست است که همان میز غذاخوری که خیلی از دفتر مجموعه سیمپسون‌ها فاصله نداشت و عادت داشتید آنجا بنویسید را خریده‌اید و از آن به عنوان فضای شخصی خود برای نوشتن در خانه استفاده می‌کنید؟

در واقع من یک میز غذاخوری جدید خریدم و آن را در خانه خودم قرار کردم. بعداً یکی دیگر هم در یک گوشه دیگر خانه قرار دادم. غرفه‌های غذاخوری یک مکان عالی برای نوشتن هستند، می‌توانید امتحانش کنید. 

دستگاهی که ممکن است منفجر شود!

چقدر زمان و تمرکز صرف این فیلم‌نامه‌ها می‌کردید؟ یکی از نویسنده‌ های مجموعه سیمپسون ‌ها فیلم‌نامه‌های شما را با دستگاهی که به خوبی تنظیم شده است مقایسه کرد. او می‌گفت اگر کسی با این دستگاه بازی می‌کرد همه چیز منفجر می‌شد. 

تمام وقت و توجهم را صرف فیلم‌نامه‌ها می‌کردم. این خیلی آزار دهنده است اما تنها روشی است که برای نوشتن بلدم. اما ترفندی دارم که کارها را برایم ساده‌تر می‌کند. از آنجایی که نوشتن خیلی سخت است اما بازنویسی نسبتاً راحت و بیشتر سرگرم‌کننده است، من همیشه روز اول با تمام سرعتی که می‌توانم فیلم‌نامه‌های خودم را می‌نویسم. اگر امکانش باشد شوخی‌های مزخرف و الگویی برای دیالوگ‌ها در متن قرار می‌دهم مانند «هومر من نمی‌خواهم آن کار را انجام دهی.» «پس انجامش نمی‌دهم».

 سپس روز بعد وقتی از خواب بیدار می‌شوم فیلمنامه نوشته شده و بخش سخت کار انجام شده است. مثل این می‌ماند که یک جن کوچک زشت وارد دفتر کارم شده و همه کارهایم را به شکل وحشتناکی برایم انجام داده و سپس با لمس کردن لبه کلاه زشتش آنجا را ترک کرده باشد. از آن به بعد تنها کاری که باید انجام دهم ویرایش کردن آن است.

 پس من در طول یک شب یک کار خیلی سخت مانند نوشتن را به یک کار ساده مانند بازنویسی تبدیل می‌کنم. من به همه نویسندگان توصیه می‌کنم فیلم‌نامه‌ها و سایر نوشته‌های خود را به این شکل بنویسند. همچنین حتماً هر بار که این کار را می‌کنید یک حق امتیاز کوچک برای من بفرستید. 

مجموعه سیمپسون ها

جالب است. پس یک جهان ناقص خلق می‌کنید و سپس آن را ارتقاء می‌دهید؟ 

این روشی است که من کارم را انجام می‌دهم.

قسمت مورد علاقه نویسنده مجموعه سیمپسون ها

از میان پنجاه و نه قسمتی که به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون‌ ها نوشته‌اید کدام یک را بیشتر دوست دارید؟

من یک قسمت مورد علاقه ندارم اما چندتایی هستند که همیشه از تماشا کردن آن‌ها لذت می‌برم. برای مثال قسمت‌های «Itchy & Scratchy & Merge»، «بارت جنایتکار»، «سگ مرگ»، «هومر در خفاش»، «هومی دلقک»، «بارت یک فیل می‌گیرد» «دشمن هومر» و «هومر در مقابل متمم هجدهم» از قسمت‌های مورد علاقه من هستند. 

شما به قسمت «دشمن هومر» اشاره کردید که احتمالاً یکی از تاریک‌ترین نیم ساعت‌های تاریخ تلویزیون است. این در مورد یک شخصیت برجسته، شایسته و سخت‌کوش به نام فرانک گریمز (Frank Grimes) است که از دست هومر دیوانه شده است.

 در نهایت گریمز به صورت تصادفی و با اشتباه خودش دچار برق گرفتگی می‌شود و سپس هومر خروپف می‌کند و برای سرگرم کردن حاضران در مجلس خاکسپاری گریمز در خواب صحبت می‌کند. ممکن است جیمز بروکس (James Brooks) به عنوان قسمتی «پر از عشق» به آن اشاره نکند. 

گرایمی(Grimey) این را برای یک قسمت کامل می‌خواست. او هومر ما را تایید نکرد. او چنین چیزی می‌خواست و به آن هم رسید، حالا این چیزی که در مورد عشق گفتید چه ربطی به موضوع داشت؟

50 درصد موفقیت در فیلمنامه‌های سوارتزولدر

من شنیده‌ام یک فیلمنامه خوب برای یک نویسنده مجموعه سیمپسون ها شامل 25 درصد موفقیت است. یعنی 75 درصد از فیلمنامه اصلی بازنویسی و دست‌کاری می‌شود و 25 درصد آن حفظ می‌شود. اما ظاهراً در مورد شما درصد حفظ مطالب 50 درصد و بیشتر از سایر نویسندگان است.

اگر این آمار و ارقام درست باشند احتمالاً یکی از دلایلش این است که هر بار یکی از شوخی‌های من حذف می‌شد همیشه با بی‌میلی، خشم و حتی وحشت واکنش نشان می‌دادم. زمانی که شوخی‌های بقیه نویسندگان حذف می‌شد آن‌ها واکنش‌های بالغانه‌تری انجام می‌دادند. ببینید آن‌ها به چه رسیده‌اند که حالا همه دارند به درصد آن‌ها می‌خندند. 

جایی خواندم که تقریباً شما مسئول همه مطالب « Itchy & Scratchy» بودید. آیا این مربوط به شخصیت‌هایی است که خلق کرده‌اید یا به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها فقط از نوشتن وقایع آزاردهنده لذت می‌برید؟

همه کارتون‌های آزاردهنده می‌سازند، اما من قطعاً بیش از سهم خودم این کار را انجام دادم. آن‌ها برای من بامزه هستند. من آن‌ها را خلق نکردم، اما همراه با سم سایمون یک نسخه ملایم‌تر از چیزهای آزاردهنده در قسمت « Itchy & Scratchy & Merge» ساختم که هنوز هر بار آن را تماشا می‌کنم خنده‌ام می‌گیرد. 

شخصیت مورد علاقه نویسندگان سیمپسون ها

شخصیت‌هایی بودند که بین نویسنده‌ها محبوب‌تر از بقیه باشند و آن‌ها بخواهند بیشتر در مورد آن‌ها بنویسند؟

فکر می‌کنم همه ما شخصیت مورد علاقه داشتیم. قسمت آقای برونز (Mr. Burns) برای من خیلی جالب بود و البته هومر شخصیت مورد علاقه من است. پتی و سلما را هم دوست دارم اما کمتر از هومر. اما همه شخصیت‌های اسپرینگفیلد می‌توانند بامزه باشند فقط باید یک چیز بامزه به آن‌ها بدهید که بگویند. 

صحنه ای از مجموعه سیمپسون ها

شما مسئول استفاده از کلمه meh در برنامه بودید؟ 

بله اعتبار آن برای من است. اولین بار این کلمه را از زبان هووی کراکو (Howie Krakow) شنیدم، او در سال 1970 یا 1971 مدیر نوآوری شرکت  Hurvis, Binzer & Churchill بود. او گفت این بامزه‌ترین کلمه در جهان است. نمی‌دانم کی این کلمه اختراع شد یا چه کسی آن را اختراع کرد اما زمانی که هووی آن را به من گفت تصور می‌کردم یک کلمه قدیمی باشد. 

مایک رِیس (Mike Reiss) مجری قدیمی مجموعه سیمپسون‌ها یک بار در شبکه رادیویی NPR گفت شما به شکلی هومر سیمپسون را خلق کرده‌اید که انگار یک سگ بزرگ است. درست است؟

بله او یک سگ بزرگ سخنگو است. در یک لحظه به خاطر اینکه کارش را از دست داده یا ساندویچش را انداخته یا تصادفاً خانواده‌اش را به قتل رسانده می‌تواند غمگین‌ترین مرد جهان باشد. اما یک لحظه بعد به خاطر اینکه تازه یک پنی پیدا کرده (شاید زیر جسد یکی از اعضا خانواده‌اش.) می‌تواند خوشحال‌ترین مرد جهان باشد. البته که او واقعاً یک سگ نیست او از سگ‌ها باهوش‌تر است اما اگر به عنوان یک سگ شخصیت او را بنویسید هیچ‌وقت کارها اشتباه پیش نمی‌رود. 

نویسنده مجموعه سیمپسون ها: احترام هجده ساله

شما هجده سال پیش مجموعه سیمپسون ها را ترک کردید اما هنوز هم به عنوان یک نویسنده مجموعه سیمپسون ها به نام شما احترام می‌گذارند. 

قطعاً به خاطر اینکه مردم هنوز هم قسمت‌هایی که من نوشتم را دوست دارند خوشحال می‌شوم. کاش می‌توانستم بگویم همه این تحسین‌ها باعث تواضع من می‌شود اما البته که تعریف و تمجید دقیقاً برعکس این کار را انجام می‌دهد.  

اما من از توجه مردم راضی هستم. مجموعه سیمپسون‌ها کاری کرد که من تصور نمی‌کردم ممکن باشد: این مجموعه باعث شد تماشاچیان به نویسندگان به عنوان اعتبار برنامه‌های تلویزیونی نگاه کنند. وقتی بچه بودم ما به اسم بازیگرها و شاید هم کارگردان‌ها نگاه می‌کردیم اما حالا نگاه‌ها به سمت نویسندگان است. حالا یک نسل کامل تماشاچیان نه تنها نویسنده‌ها را می‌شناسند بلکه دلشان می‌خواهد بدانند ما در زندگی واقعی چطور هستیم. می‌خواهند بدانند ما به چه فکر می‌کنیم و داخل پنجره‌های ما نگاه می‌کنند. این به لطف مجموعه سیمپسون‌ها نوعی پیشرفت است. 

صحنه ای از مجموعه سیمپسون ها

سوارتزولدری!

موافقم. زمانی که سؤال بعدی را تایپ می‌کنم داخل پنجره شما نگاه می‌کنم: نظرتان در مورد تعریف «سوارتزولدی» چیست؟

فکر می‌کنم می دانم چه چیزی باعث شده این کار را انجام دهند و همه این‌ها شبیه تعارف به نظر می‌رسد. من از همه به خاطر این کارشان ممنونم اما فکر می‌کنم کلمه «سوارتزولدی» یکی از ناخوشایندترین کلمه‌های زبان انگلیسی است. منظورم این است که من فکر می‌کردم اوکلیزکی (Oakleyesque) و ویتیریفیک (Vittiriffic) _که به احترام نویسندگان مجموعه سیمپسون‌ها بیل اوکلی (Bill Oakley) و جان ویتی (Jon Vitti) نام‌گذاری شده‌اند_  بد هستند اما «سوارتزولدی» یک چیز دیگر است!

پس شما چطور حس شوخ طبعی و حس طنز خود را توصیف می‌کنید؟ 

سوارتزولدی

سوارتزولدر متخصص شوخی‌های عجیب

شما به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها شناخته می‌شوید که متخصص شوخی‌های عجیب و شخصیت‌های قدیمی آمریکایی است که در حالت عادی در تلویزیون دیده می‌شوند. شخصیت‌هایی مثل ولگردهای راه‌آهن، افراد سالمند، ستاره‌های قدیمی و الکلی تلویزیون غرب، کارمندهای کارناوال، کاپیتان‌های دریایی با یک پای مصنوعی و یک یا دو چشم شیشه‌ای. این موضوعات چه جذابیتی برای شما دارند؟ 

وسوسه شده‌ام بگویم دوست دارم از این مرجع‌های قدیمی استفاده کنم چون به چیزهایی دسترسی پیدا می‌کنم که می‌توانم طنز بیشتری از آن‌ها بیرون بکشم یعنی مواد خام بیشتری از چیزهایی که فقط در یک هفته گذشته اتفاق افتاده است. اما حقیقتش را بخواهید دلیل من برای استفاده از مرجع‌های قدیمی این است که پیر شده‌ام. نمی‌دانم این هفته یا هفته پیش چه اتفاقی افتاد و نمی‌خواهم که بدانم. من از ماجراهای خوب و قدیمی سال 1936 راضی هستم.

اما قضیه فراتر از این حرف‌ها است. شما که صد و یک ساله نیستید. چیزی در مورد آن زمان و روش زندگی آن وجود دارد که آن‌قدر آن را دوست دارید و به آن احترام می‌گذارید که برای نوشتن شوخی‌های خود از آن استفاده می‌کنید، درست است؟

من طرفدار تاریخ هستم پس فکر می‌کنم از اَلف لندن (Alf Landon) و شوخی‌های سنگری (trench-warfare) بیشتر از بقیه مردم خوشم می‌آید. اما فکر می‌کنم در مورد اینکه من صد و یک ساله نیستم اشتباه می‌کنید. 

الف لندن کیست؟

او در سال 1936 نامزد جمهوری خواهان برای ریاست جمهوری و رقیب F.D.R. بود. او به شکل خیلی بدی در انتخابات شکست خورد. 

از میمون‌ها استفاده نکنید

به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها حیوانات خانگی وجود دارند که زمان طنزنویسی برای شما خاص باشند؟ مَجازهایی که در تلویزیون می‌بینید یا درباره آن‌ها می‌خوانید شما را دیوانه نمی‌کنند؟

من از میمون‌ها خوشم نمی‌آید آن‌ها خنده‌دار نیستند. وقتی جوان بودم فکر می‌کردم همه انواع طنز بامزه هستند. اگر طنز نهفته در یک شوخی را متوجه نمی‌شدم حتماً مشکل از من بود. اما بعداً در سال 1961 نمایش تلویزیونی «The Hathaway» با بازی جک وستون (Jack Weston)، پگی کس (Peggy Cass) و مارکیز شامپانزه (Marquis Chimps) پخش شد. این برنامه اصلاً بامزه نبود حتی من هم متوجه این نکته شدم و میمون‌ها را به خاطر آن مقصر میدانم. آن‌ها کمدی را نابود کردند پس لطفاً میمونی در کار نباشد و اگر مجبور هستید از میمون‌ها استفاده کنید به خاطر خدا روی سر آن‌ها کلاه نگذارید.

سال طلایی سیمپسون ها 

طرفداران سیمپسون‌ها گاهی اوقات درباره یک «سال طلایی» صحبت می‌کنند و معتقد هستند این دوره تا 1988 یا در همین حدود ادامه داشت. با این موافقید که چنین زمانی وجود داشت؟ 

من تعیین این مورد را بر عهده مورخان تلویزیون می‌گذارم. می‌خواهم بگویم همیشه فکر می‌کردم فصل 3 بهترین فصل شخصی ما بود. تا زمان ساخت فصل 3 دیگر یاد گرفته بودیم چطور قسمت‌های درجه یک سیمپسون‌ها می‌توانند با یک نظم شگفت‌انگیز تبدیل به یک قسمت عادی شوند، با گروه بزرگی از بازیگران کار می‌کردیم، حتی به تمام شدن خطوط داستانی نزدیک هم نشده بودیم و کارکنان هنوز از کار زیاد خسته نشده بودند. فصل 3 یکی از سال‌های سرگرم‌کننده در اتاق نویسندگان مجموعه سیمپسون‌ها بود و من فکر می‌کنم این موضوع در خود مجموعه هم مشخص بود. 

پایان کار نویسندگی سیمپسونها

نویسنده مجموعه سیمپسون ها: پایان کار در مجموعه

بعد از اتمام کار خود به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون‌ ها به سراغ برنامه شخصی خود یعنی «پیستول پیت» رفتید که یک پارودی از وسترن دهه 1950 بود. این برنامه هیچ‌وقت پخش نشد و فقط یک نسخه آزمایشی از آن ضبط شد. با این حال این برنامه تبدیل به یک سیت‌کام افسانه‌ای «از دست رفته» شد به ویژه بعد از اینکه در یوتیوب پست شد. می‌توانید در مورد موضوع این برنامه صحبت کنید؟

«پیستول پیت» فقط یک نمونه متن بود که در زمان درست روی میز نماینده قانونی من قرار گرفت. من فکر می‌کردم استفان کرنی (Stephen Kearney) که یک بازیگر استرالیایی بامزه است می‌تواند یک پیستول پیت تحسین‌برانگیز بسازد. مثل اینکه شبکه Fox هم در آن لحظه حس و حال خوبی داشت و به همین خاطر هم معامله انجام شد و ناگهان 160 نفر برای من کار می‌کردند و ددلاینی داشتیم که به سرعت نزدیک می‌شد. پس مراقب نمونه نوشته‌های خود باشید آن‌ها مثل دینامیت هستند. 

فیلمنامه‌های سوارتزولدر

تا به حال نمونه متن یا فیلم‌هایی نوشته‌اید یا مشغول نوشتن متن‌هایی هستید که بخواهید از آن‌ها فیلم بسازید؟ چیزی در کشوی مدیرها وجود دارد؟

من قبلاً نمونه کارهای زیادی می‌نوشتم. بیشتر آن‌ها لیاقتشان همان است که در کشویی که هستند باقی بمانند. اما تا جایی که به خاطر دارم برخی از آن‌ها خیلی خوب هستند.

یکی از پروژه‌هایی که من دوست داشتم ساخته شود فیلمنامه ای با عنوان «Fearless Fosdick» بود. این فیلمنامه بر اساس شخصیت طنز دیک تریسی (Dick Tracy) که توسط آل کپ (Al Capp) خلق شده است نوشته شده بود. قرار بود جان لندیس (John Landis) کارگردان این پروژه باشد (لندیس گفت نمی‌تواند پروژه را به خاطر بیاورد اما به نظر می‌رسید ایده فوق‌العاده‌ای باشد) چند پیش‌نویس فیلمنامه هم کامل شد. سپس پروژه به دلایلی محو شد شاید مشکل از آن پیش‌نویس‌ها بود. در هر صورت من دوست دارم فیلم آن را ببینم چون خیلی خیلی احمقانه می‌شود. 

انتشار مجموعه رمان طنز

شما بعد از پایان کارتان به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها رمان‌های طنز خود را با عنوان «ماشین زمان این کار را کرد» در سال 2004 منتشر کردید. در مورد کارآگاه خصوصی فرانک برلی که شخصیت اصلی تمام کتاب‌ها به جز دو مورد است توضیح دهید. 

کارآگاه‌های خشن شخصیت‌های فوق‌العاده‌ای هستند. هیچ‌وقت نمی‌دانند چه اتفاقی می‌افتد، سعی می‌کنند رمز و رازها را با مشت‌های خود حل کنند، در موقعیت اشتباه خطاهای بزرگی از آن‌ها سر میزند، با اسلحه با مردم حرف می‌زنند و همه به آن‌ها ضربه می‌زنند. در این فکر بودم که می‌توانم کارآگاه خشنی خلق کنم که حتی کمتر از این‌ها اتفاقات را درک کند و حتی بیشتر هم دور خودش بچرخد. فکر می‌کنم موفق شدم این کار را انجام بدهم. 

کتاب ماشین زمان

یکی از شوخی‌هایی که من تا ابد آن را دوست دارم از مجموعه «ماشین زمان این کار را کرد» است: «من شبیه یک بچه خوابیده بودم، مثل یک بچه هر سه ساعت یک بار درحالی‌که جیغ می‌کشیدم و شلوارم را خیس کرده بودم بیدار می‌شدم.»

چند سال بعد از انتشار «ماشین زمان این کار را کرد» جان مک کین (John McCain) را دیدم که بعد از شکست در انتخابات ریاست جمهوری در سال 2008 از یک شوخی مشابه این در برنامه گفتگوی آخر شب استفاده کرد. اگر دوباره این کار را می‌کرد قصد داشتم از این سرقت معنوی به نفع خودم استفاده کنم. به هر حال خوشحالم که از این شوخی خوشش آمد. 

کتاب خود را هیجان انگیز شروع کنید

من عاشق شروع کتاب‌های شما هستم چون وقت خود را برای تنظیم طرح و طنز تلف نمی‌کنید. در شروع کتاب «مردهای مرده من را مثل احمق‌ها می‌ترسانند» نوشته‌اید: «خب آن‌ها امیلیا ارهارت (Amelia Earhart) را پیدا کردند. متاسفانه او را در صندوق عقب ماشین من پیدا کردند.» 

هیچ‌کس دلش نمی‌خواهد کتاب بخواند. شما باید زمانی که خواننده‌ها در حال دور انداختن کتاب هستند در پاراگراف اول با یک چیز هیجان‌انگیز توجه آن‌ها را جلب کنید. اگر به اندازه کافی هیجان‌انگیز باشد آن‌ها صبر می‌کنند و آن را می‌خوانند. سپس برای اینکه آن‌ها را بیشتر جذب کنید باید چیزی هیجان‌انگیزتر در پاراگراف دوم بنویسید. و به همین ترتیب ادامه پیدا می‌کند. این برای همه خسته‌کننده است اما باید انجام شود. 

انتشار کتاب از راهی جدید

بعد از کار به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها چرا تصمیم گرفتید به جای استفاده از راه‌های انتشار کتاب سنتی، خودتان کتابتان را منتشر کنید؟

چون راحت‌تر و سریع‌تر بود و چون همه تصمیم‌ها با خودتان است. هیچ بحثی در این مورد وجود ندارد. اگر می‌خواهید کتابتان را با غلط‌های املایی متعدد، ویرگول‌هایی که در جای اشتباه قرار گرفته‌اند و شوخی‌های بدنی جنسی بنویسید با استفاده از این روش ناشر شما (که خودتان هستید!) صد در صد با شما موافق خواهد بود. او در تمام مسیر از شما پشتیبانی می‌کند.

 این یک نوع کنترل است که نویسنده‌ها در آرزوی داشتن آن هستند. البته یک ناشر سنتی می‌تواند برای شما تور کتاب برگزار کند که در هر حال من نمی‌خواستم چنین کاری انجام دهم و این ناشر می‌تواند کتاب شما را به شکل چشمگیری در کتاب ‌فروشی‌هایی که دیگر وجود ندارند به نمایش بگذارد و از لحاظ نظری درآمد بیشتری نصیب شما می‌کند که من از این مورد متنفرم اما فکر می‌کنم کنترلی که در مورد آن حرف زدم ارزش قربانی کردن این موارد را داشته باشد.

حالا برای اینکه کاملاً با خواننده‌های شما روراست باشم باید اعتراف کنم در ابتدا سعی کردم از روش سنتی کتابم را چاپ کنم اما بعد از اینکه یک ماه کامل درحالی‌که منتظر رسیدن پاسخ پرسشنامه‌ام بودم با انگشتانم روی میز ضرب گرفته بودم، بالاخره صبرم تمام شد و فقط کتاب را خودم منتشر کردم. وقتی وارد این راه شدم دیگر در تله افتاده بودم. 

نویسنده مجموعه سیمپسون ها: اکانت توییتر

شما به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها با آیدی @JJSwartzwelder در توییتر اکانت دارید (یا حداقل من فکر می‌کنم این اکانت شما باشد). خیلی از پست‌های شما بخش‌هایی از کتاب‌هایتان هستند. چرا شوخی‌های جدید توییت نمی‌کنید؟ 

بله @JJSwartzwelder آیدی من است. من از توییتر فقط به عنوان یک بیلبورد تبلیغاتی استفاده می‌کنم که زمانی که یک کتاب جدید می‌نویسم به مردم اطلاع بدهم و بدون خجالت کتاب‌های قدیمی خودم را تبلیغ کنم. این روزها وقتی به یک شوخی جدید فکر می‌کنم همیشه سعی می‌کنم آن را در کتابی که در حالا نوشتن آن هستم جای دهم. یعنی همه شوخی‌هایی که برای توییت کردن باقی می‌ماند همان شوخی‌هایی هستند که فکر می‌کنم خوب نیستند. به عنوان یک سرویس عمومی تصمیم گرفتم این شوخی‌ها را در توییتر منتشر نکنم.

تاثیر جهانی سیمپسون ها

آیا به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون‌ها متوجه تاثیری هستید که این مجموعه بر سراسر جهان گذاشته است؟

من دوست دارم فکر کنم مجموعه سیمپسون‌ها به ساخت نسلی از بچه‌های عاقل کمک کرده است که در جهانی زندگی می‌کنند که در آن هر کس به چیزی علاقه دارد. اگر صرف‌نظر از چند میلیارد دلار درآمدی که داشتیم این تمام چیزی باشد که به دست آورده‌ایم من راضی هستم. 

چیزی که باعث تعجب من می‌شود تعداد افرادی است که این برنامه را تماشا کرده‌اند. زمانی که قسمت « Itchy & Scratchy & Marge»در دسامبر 1990 پخش شد برنامه 22.2 میلیون بیننده داشت. خدا می‌داند از آن زمان چند نفر تکرار آن قسمت را دیده‌اند. در حال حاضر تعداد بینندگان ثابت یک برنامه در شبکه تلویزیونی حدود شش تا هفت میلیون است. 

و زمانی که آن قسمت پخش شد فقط دو سوم کشور می‌توانستند این برنامه را ببینند. در برخی مناطق مانند بوستون مردم فقط می‌توانستند روی ایستگاه‌های ضعیف UHF آن را تماشا کنند. موفقیت ناگهانی مجموعه سیمپسون‌ها باعث شد همه شهروندان آمریکا فورا یک ایستگاه  Fox در شهر خودشان بخواهند. این برنامه کل شبکه را ساخت.

به عنوان نویسنده مجموعه سیمپسون ها هیچ نصیحتی برای افرادی که تلاش می‌کنند از راه خنداندن مردم امرار معاش کنند دارید؟ البته به جز این‌که در پایان نمایشنامه خود جمله «پی‌نوشت: این بو می‌دهد!!!» را ننویسند.

چیزی بنویسید که شما را می‌خنداند. حداقل خودتان به آن می‌خندید.